تو میروی وبرای من دیگرطاقتی نمی ماند…
زیرباران بی امانی که براین شهرمی بارد…
و زیر بارش این همه غربت…
باکاسه ی آبی که درآن رحمت عشق میچکد…
وقرآنی که واژه واژه اش رابه قلبم می چسبانم وبه زیر چادرم میکشم که مبادا گلبرگ های آن نمی از باران بگیرد…
منِ تنهای بی تو…
وجودم را غرق درهجران روحم میکنم…
وبا کاسه ای آب وباران،که دلم باقطره قطره ی آن پشت سرت می ریزد…
جانم رابدرقه میکنم…
جانی که توبا وجودخودت وباتمام خوبی هایت به من بخشیدی…
وحالا این روزهای تکراری وملال انگیز،تورا کم دارد…
تویی که با هر نفست تپشی از سوی قلبم را پیشکش ثانیه هایم کردی…
وباقلبی آکنده ازعشق راهی دیاری شدی که درآن یقینی برای بازگشت وجودندارد…
#مدافعان_حرم

#?سادات_بانو?

موضوعات: شهدا  لینک ثابت