آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30


 جستجو 



 
  دلنوشته همسران شهدای مدافع حرم ...

دستم رابه روی قلبت میگذارم…
چشمانم رامیبندم…
چندلحظه ای درهمان حال باقی میمانم…
متعجبانه نگاهم میکنی ومرا به آغوش میگیری…
درهمان حال اشک چشمانم جاری میشود…
باانگشتت قطرات اشکم را برمیداری وبردستانم بوسه ای مینشانی…
دستانت را دردست میفشارم…
لبخندمیزنی وجمله ی همیشگیت راتکرار میکنی:
_بادمجون بم آفت نداره خانوم!انقدرنترس…
من ازاین جمله واهمه دارم…
ازجمله ای که میترسم به خلافش برسم…
سرم را بالا می آورم تانگاهت کنم…
حلقه های اشک چشمانم،مانع میشود…
خیلی سریع همه را کنارزده و پاک میکنم…
نگاهم رابه نگاهت میدوزم…
ازهمان نگاه های شیرین پس ازعقدمان…
میدانی نرگس راعجیب دوست میدارم…
ازقبل برای آرام کردنم یک دسته ازآن راخریده ای…
رهایم میکنی ومیروی…
زجه زنان به دنبالت میدوم…
ازروی صندلی ماشینت چیزی برمیداری…
نرگس رابه طرفم میگیری ولبخندمیزنی…
اینبار سردوبی روح بادستانم دسته ی نرگس رامیگیرم…
اماپیش ازآنکه رهایش کنی سربه زمین میدوزم واشکم جاری میشود…
دوباره مانندمادری مهربان مرابه آغوش میکشی ودست نوازشت رامیهمان سرم میکنی…
وهنوز دسته ی نرگس مابین دستان من وتوست…
میدانم دیرت شده ودلشوره گرفته ای…
خود راازآغوشت جدامیکنم و ساکت رابه دستت میدهم…
نمیروی…
لبخندم رامیخواهی…
لبخندی بابغض وصورتی نمدار به رویت میزنم…
جان میگیری…
بوسه ای به پیشانیم مینشانی…
زانومیزنی وبوسه ای دیگر به گوشه ی پایین چادرم…
میروی اما نگاهت مرامیکاود…
می ایستم امادلم آغوش گرمت رامیخواهد…
نرگس رامیبویم…
چشمانم رامیبندم…
اشک میریزم…
واینبار بادمجان بم بدجورآفت دارد…
وقتی ازدنیامیبری و حق رامیجویی…
وهنوز داغ تو دردلم زنده است…
#ای_بغض_فروخفته_مرا_مرد_نگهدار
#تادست_خداحافظیش_را_بفشارم
#مدافعان_حرم
#وداع_جان
#?سادات_بانو?

موضوعات: شهدا  لینک ثابت

[جمعه 1396-09-24] [ 02:55:00 ب.ظ ]  



  دلنوشته شهدا ...

دستپاچه میشوم…
سرم راپایین می اندازم وسرخ میشوم…
هنوزهم نمیدانم باکدام زبان،این چنین شیوابامن سخن میگویی؟!…
به اطراف چشم میگردانم…
گمنامیتان را آذین بسته میابم…
وخجل تر میشوم…
میخک های صورتی وقرمز،به سپیدی مزارتان جانی دیگربخشیده…
صدایت درگوشم میپیچد…
سر برمیگردانم ولبخندمیزنم…
این سخنان،حرف های خواهر وبرادری من و توست…
بااینکه نمیدانم چندساله ای امامیدانم خووووووب مرامیفهمی…
کنارت مینشینم…
بدون دلشوره از خاکی شدن چادرم…
آرام وشاداب…
دیگرنه ازتابش آفتاب گریزی دارم و نه از سوز سرما…
زمان ومکان وروز وساعت راگم میکنم…
ودل میبندم به سکوت کلماتت…
ازمن میگویی…
واز رسم برادریت درحقم…
دل گرم میشوم به داشتنت…
نفس عمیقی میکشم…
تو،همیــــــــــــشه بامن مهربان بوده ای…
هوای آشوب دلم،آرام میگیرد…
من دلم را وقف لیلایی ودلبریت کرده ام…

#?سادات_بانو?

#شهیدگمنام

موضوعات: شهدا  لینک ثابت

[پنجشنبه 1396-09-16] [ 07:06:00 ق.ظ ]  



  دلنوشته همسران شهدای مدافع حرم ...

.
رفتی…
اربا اربا رفتی…
به خیال خود میگویم حقت بودکه تکه هایی ازطهارت پیکر غریبت،نزد عقیله به امانت بماند…
دیدی؟!
دست آخر دُر نجفت باحکاکی یازهرایش خریده شدو به امضای عمه ی سادات درآمد…
تو یک تنه تفسیر زیارت عاشورای حسین شدی…
خیالت راحت راحت محسن جان…
حالاخدای تو بدجور عاشقت شده است…
دیگرنزد علیت اشک شرم نریز…
میبینی؟!
هرتکه از بدنت فریادی برای شیعه شد…
فریادی برای حقانیت راهت…
وفریادی برای حسینی شدنت…
آرام باش محسن…
علی اصغرت درآغوش مادر ندای العطش سرنمیدهد…
اینجا،ازخون تو رودهای زیادی پدیدآمده است…
رودهایی که نگذارد،دیگرنوزادی خون گلو بنوشد…
وسرداری آسمان راگلگون ازخون طفلش کند…
که مبادا سنگینی این بار،زمین رابه غارت برد…
محسن جان…
برای دومین شهادتت کمی آرام تر شهیدشو…
فریادشهادتت زمین رابه یغما برد…
فریادشهادتت گوش ظالم و فتنه گر راکر کرد…
دیگربس است…
کمی آرام تر…

#?سادات_بانو?

#شهیدمحسن_حججی

#مدافعان_حرم

#محرم

#السلام_علیک_یااباعبدلله

موضوعات: شهدا  لینک ثابت

[جمعه 1396-07-14] [ 12:51:00 ق.ظ ]  



  دلنوشته همسران جانبازان مدافع حرم ...

این روزها،زیاد خودرا سرزنش میکنی…
دل آتش گرفته ات راخوب حس میکنم…
سودای شهادتت به جراحت ختم شد
وپیمان شهادت مابین تو ودوستانت به،جاماندن تورسید…
عکس هایت رایکی یکی نگاه میکنی وبغض میکنی…
همرزمان وهم پیمان هایت یکی پس ازدیگری درمقابل دیدگانت جان سپردند…
وتو ازاین#احلی_من_العسل دورافتاده ای…
#حلب را برای خود،پنجره ای روبه آسمان سرخ#شهادت می دانستی…
امامیدانم بابسته شدن این پنجره،قلب بزرگت محدود نخواهدشد…
اصلاتو آفریده شده ای که به این سیاهی ها،روشنی ببخشی وپربکشی…
تومیان این همه تیر وخون وجنگ،شاخه ی زیتونی…
میدانم شب هایت را بادرد یادگاریت ازحلب به صبح میرسانی ودم نمیزنی…
واین برای من تلخ ترین زخم شیرین است…
شهید زنده ی من،
یقین دارم رسالتی بردوش داری…
واین است راز ماندنت…
واین جراحت نیز نشانه و وعده ایست ازسوی حق برای تو…
وچنین است که دل کندنم ازتو محال شد…
#شهدا
#شهیدزنده
#جانباز
#مدافعان_حرم
#رفتند_ولی_ادامه_دارند_هنوز
#تو_مرد_زخمی_منی
#?سادات_بانو?

موضوعات: شهدا  لینک ثابت

[یکشنبه 1396-06-19] [ 02:09:00 ب.ظ ]  



  دلنوشته همسران شهدای مدافع حرم ...

-لبخندبزن.یکم بیشتر.
عه،مسخره بازی درنیار علی!!
چشمکی میزنی.پایت را روی تخته سنگ بزرگی که کنارت قرار دارد میگذاری.
آرنجت را روی زانویت تکیه میدهی ودستت را تکیه گاهی برای چانه ات میکنی ولبخندمیزنی…
این لبخندبرایم تلخ ترین لبخند شیرین تو میشود…
همانی که قرار است تورا ازمن بگیرد…
بالاخره باوجود بغض سنگینم مقاومت میکنم…
بغضم رافرو میبرم ولبخندکمرنگی راکنار اشک های حلقه زده درچشمانم،مینشانم…
دوربین راآماده میکنم وآن رامقابل چهره ی غمبارم میگیرم…
وسپس بافشار انگشتم،عکس گرفته میشود…
عکسی که تصمیم دارد بعد از قرار گرفتن واژه ی شهیددر کنار نامت،روی طاقچه ی خانه،جایی برای خودبازکند…
عقب می روی واجازه میدهی موج های دریا هرلحظه بیشتر پاهایت را نوازش دهند…
دستانت رابالا می آوری وعمود به بدنت بازمیگیری.صورتت را روبه آسمان میگیری و دادمیزنی:‌
-ریحانم،اینجوری هم بگیر!!
دوباره ازپشت لنز دوربین به توخیره میشوم وعکس بعدی رامیگیرم…
عکس هایی که بالباس رزم میگیری وآنها رابرای بعد ازشهادتت میخواهی…
ناگهان صدای گریه های محمدمهدی مرا از یادآوری خاطراتم باتو،بیرون می آورد…
سرم را از روی مبل بلند میکنم وباعجله به طرف اتاقش میروم.ازروی تخت بلندش میکنم و او را به آغوشم میچسبانم…
تومحمدمهدی رافقط یک ساعت دیده ای.پس ازمتولدشدنش درگوش پسرت اذان گفتی وکمی دردودل که بین تو و او ماند.این هارا گفتی واعزام شدی.
این بار برای همیشه اعزام شدی…
حالامن مانده ام باپسری درآغوشم ازجنس تو،ازخون تو…
#?سادات_بانو?
#مدافعان_حرم
#همسران_شهدای_مدافع_حرم

موضوعات: شهدا  لینک ثابت

[یکشنبه 1396-05-29] [ 02:13:00 ب.ظ ]  



1 2

 
مداحی های محرم